نوشته اصلی توسط
زارع
جاری هام وقتی منو می بینند مدام به همدیگه چشمک میزنندو میخندند به من وصله میچسبونند انگار که واقعا عیبی درمن میبینند یا اتفاق بدی برام افتاده اصلارابطه خوبی باهام ندارندبدون اینکه هیچ بدی و آزاری بهشون رسونده باشم ازمن خوششون نمیاد تا یه حرفی میزنم باهام مخالفت میکنند که کارت غلطه و حرفت اشتباهه خیلی باهامضدومخالفن درصورتیکه که بقیه جاریهاباهم خوبندخودمم احساس حماقت میکنم که باوجودفحاشی و آبروریزی که مادرشوهرم میکنه و پخمه بودن همسرم ک فقط میتونه دو دلیل داشته باشه(یا مشکل عقلی یا روحی)طلاق نگرفتم.اصلن شوهرومادرشوهرم بحثش جداس فکر میکنم مشکل من خوب و دوستانه و عادی نبودن رابطم بابقیه خونواده همسرمه و بیشتر خودمو مسوول میدونم که بیعرضه بودم و درست باهاشون رابطه برقرار نکردم فک میکنم هیچ ارزشی بینشون ندارم واحساس شکست تو ازدواجم میکنم تنها چیزی که تو این ازدواج نصیبم شده اینه که شوهرم خورد وخوراکم رو تامین میکنه تا به تنها خواستش یعنی رابطه جنسی جواب بدم ونمیدونم بقیه وظایفش رو کی باید انجام بده اون واقعا مشکل داره و از لحاظ روحی تو خودش احتیاجی به من نمیبینه